به بهانه ۷ نوامبر ۱۹۱۷ و اشغال فلسطین توسط انگلیسی‌ها، ریشه‌های شکل‌گیری اسرائیل را بررسی کردیم

این همه شرارت از کجا می‌آید؟ | ریشه‌یابی و تبار‌شناسی اسرائیل 

شاید هیچ‌گاه در تاریخ اشغال سرزمین‌ های فلسطینی توسط صهیونیست‌ها، تا این حد شگفت‌انگیز، نام فلسطین و درخواست آزادی آن و محکوم کردن اشغال و جنایات اسرائیل بر زبان مردم دنیا جاری نبوده است.
شاید هیچ‌گاه در تاریخ اشغال سرزمین‌ های فلسطینی توسط صهیونیست‌ها، تا این حد شگفت‌انگیز، نام فلسطین و درخواست آزادی آن و محکوم کردن اشغال و جنایات اسرائیل بر زبان مردم دنیا جاری نبوده است.
کد خبر: ۱۴۸۰۳۰۹
نویسنده سعید مستغاثی 

همچنان‌که چنین درنده‌خویی و سبوعیتی از رژیم‌ صهیونیستی برای جهانیان کم‌سابقه بود که طی چند ماه، بیش از 40 هزار نفر از‌جمله 10 هزار کودک را قتل‌عام و ده‌ها هزار نفر را مجروح و ناقص کرده و صدها هزار نفر را آواره و خانه‌ها و مدارس و بیمارستان‌ها و مراکز امدادی و پناهگاه‌ها را شخم بزند و اسرا را زنده به گور کند و به آزار و آسیب‌های جبران‌ناپذیر بچه‌ها برآید.

از همین‌رو هیچ‌گاه مردم دنیا برای آزادی فلسطین و نابودی اسرائیل فریاد نزدند، نه هنگام تأسیس رژیم جعلی که هنوز دنیا گرفتار پس‌لرزه‌های جنگ جهانی دوم بود، نه هنگام تحریم‌های کشورهای عربی علیه اسرائیل، نه پس از جنگ شش‌روزه ژوئن 1967 که اسرائیل سرزمین‌های تازه‌ای را اشغال کرد، نه بعد از جنگ اکتبر 1973 که اسرائیل را در یک موضع مظلوم‌نمایی قرار داد (خصوصا یک سال بعد از کشتن گروهی از ورزشکاران‌شان در المپیک مونیخ و در جریان یک گروکان‌گیری) و نه حتی هنگام قتل‌عام‌های کفر‌قاسم و دیر‌یاسین و صبرا و شتیلا و قانا و‌... و اشغال 15-10 ساله جنوب لبنان در دهه‌های 70‌، 80 و‌...

سال‌ها این گروه‌های مبارز ملی و اسلامی و برخی چپ‌های مارکسیست بودند که دم از فلسطین می‌زدند، از آنها حمایت می‌کردند و به اشغال سرزمین‌های‌شان اعتراض داشتند، آن هم اغلب در شکل صدور بیانیه و اعلامیه، سخنرانی و‌... نه به‌صورت حتی راهپیمایی، اعتصاب و‌... 

مبارزات فلسطینی‌ها در سطح چند گروه خلاصه شده و همه انقلاب فلسطین به آن چند گروه محدود شده بود. در واقع نمایندگی مبارزه فلسطینی‌ها به همین چند گروه که در سازمان آزادیبخش فلسطین تشکل داشتند، واگذار شده بود که عمده آنها «الفتح» یاسر عرفات برای ملی‌گرایان، «جبهه دموکراتیک» نایف‌حواتمه با گرایش‌های روسی و «جبهه خلق» جورج حبش با گرایش‌های مارکسیستی مستقل و‌... به‌شمار می‌آمدند.

رویکرد فلسطین به مقاومت
با سازش یاسر عرفات و تشکیل به اصطلاح دولت فلسطینی و منزوی‌شدن سایر گروه‌ها، فلسطینی‌ها به این نتیجه رسیدند که امید بستن به این گروه و آن گروه، خیالی باطل است و خود دست به کار شدند که در دهه 80 با شکل‌گیری جنبش انتفاضه به فاز مردمی ورود پیدا کرده و از دل آن، گروه‌هایی مانند جهاد اسلامی و حماس و در لبنان حزب‌ا... پدید آمدند.

مردمی شدن جنبش فلسطین و رشد و محبوبیت شگفت‌انگیز حزب‌ا... درون اقشار مختلف مردم و به‌خصوص حکومت مردمی حماس پس از یک انتخابات کاملا دموکراتیک در سال 2005 که با نظارت سازمان‌ها و شخصیت‌های شناخته شده غربی از‌جمله جیمی کارتر (رئیس‌جمهوری اسبق آمریکا) برگزار شد، باعث پرآوازه شدن مبارزات علیه اسرائیل طی چند دهه در سراسر دنیا شد. 

شاید از همین‌رو بود که وقتی از هفتم اکتبر 2023، آن جنایات عظیم در غزه رخ داد، نام فلسطین بیش از هرزمان بر زبان‌ها جاری شد، در دانشگاه‌ها کمپ برپا کردند، پرچم و تصاویر شهدای فلسطینی را بالا بردند، سالن‌ها را به نام شهدا نام‌گذاری کردند، مراسم فارغ‌التحصیلی را به میتینگ در حمایت از فلسطین بدل نمودند، خیابان‌های شهرهای آمریکا، اروپا و آسیا را زیر قدم‌های خود گرفتند و‌... . 

اما مهم‌تر از این، برای اولین‌بار در شعارها، سخنرانی‌ها و تظاهرات فقط به جنایات اسرائیل در غزه و فلسطین و لبنان بسنده نشد و تنها اشغال غزه محکوم نگردید بلکه کل اشغالگری 76 ساله اسرائیل یعنی اساسا شکل‌گیری آن، مورد پرسش قرار گرفت و زیر علامت سؤال رفت و این موضوعی بود که در تاریخ تأسیس این رژیم جعلی به هیچ‌وجه سابقه نداشت تا موجودیتش در سطح افکار عمومی جهان مورد نفی قرار بگیرد. 

این موضوع اگرچه اتفاق فرخنده‌ای بود اما قطعا بایستی در مراحل بعدی مبارزه عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر مورد مواجهه قرار گیرد و به سؤال‌های بنیادی‌تری پاسخ داده شود تا براساس یک مبنای تاریخی عمیق، مبارزان علیه اسرائیل و گردانندگانش، ریشه‌ای‌تر و بنیادی‌تر شود. سؤال‌هایی از جمله: اساسا این همه شرارت و خباثت از کجا آمده؟ این قوم شرور که اینچنین در جهان جولان داده و دولت‌های دنیا را به فرمان خویش درآورده، چگونه به اینجا رسیده است؟ 

ماجرای وعده بالفور 
«لرد روچیلد عزیزم‏
با نهایت خرسندی اطلاع می‏دهد که به‌عنوان نماینده رسمی‏ دولت پادشاه انگلستان، بیانیه‏ای که حاوی احساسات همدردی با حرکت صهیونیست و برآوردن خواسته‏های آنان است و به تصویب‏ هیأت وزیران هم رسیده، ذیلا ارسال می‏دارد. دولت پادشاهی (انگلستان) با نظر مساعد به تشکیل یک میهن و خانه برای ‏ملت یهود در فلسطین می‏نگرد و بهترین تلاش را به‌عمل خواهد آورد تا امکان این مقصود میسر گردد... . بسیار مشعوف و متشکر خواهم شد چنانچه متن این اعلامیه را به‏ فدراسیون صهیونیست برسانید.
ارادتمند آرتور جیمز بالفور.»

این بخشی از اعلامیه معروف به وعده بالفور است که در سال 1917 توسط لردجیمز بالفور (وزیر امور خارجه وقت دولت انگلیس) برای تاسیس رژیم‌صهیونیستی خطاب به لرد لئونل والتر روچیلد صادر شد.

سوال: بخشیدن سرزمین فلسطین از سوی یک مسئول دولت انگلیس به سرکرده یکی از امپراتوری‌های معروف صهیونیسم برای تاسیس دولت و کشور یهود چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ وزیر امور خارجه یک کشور اروپایی چه اختیاری دارد که سرزمین‌های دیگران را واگذار کند؟ مگر از ارث و میراث پدری‌اش بذل و بخشش می‌کند؟! 
چرا باید این بذل و بخشش به سرکرده یک خاندان یهودی/ صهیونیستی باشد؟! مگر آن سرکرده چه اختیاری در این دنیا دارد که یک استعمارگر، سرزمینی را برای تاسیس مملکت صهیونی به او وامی‌گذارد؟!

چرا روچیلدها؟
پال جانسن در کتاب «پیدایش تمدن جدید غرب» خانواده روچیلد را عامل کلیدی در «پیدایش دنیای نوین» می‌خواند. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از قرن‌ها پیش، شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقا همچون یک فرقه و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل می‌کرد. ژان ژاک روسو، فیلسوف شهیر فرانسوی، منظره حیرت‌انگیز این کانون را در حوالی نیمه قرن هجدهم، چنین توصیف کرده است:‌«...آتن، اسپارت و روم از میان رفته‌اند و از خود بازمانده‌ای در جهان نگذارده‌اند، ولی صهیون که منهدم نشده و اطفال خود را از دست نداده است. آنها محفوظ مانده‌اند، تکثیر می‌یابند و در سراسر جهان پراکنده می‌شوند... با همه ملل در‌می‌آمیزند ولی با آنها مشتبه نمی‌شوند. آنها حکمرانی از خود ندارند ولی همیشه یک ملت هستند...»

همین شبکه بین‌المللی بود که از طریق انباشت سرمایه تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا به قدرتی عظیم و بی‌رقیب بدل شد و در قلب اشرافیت جهانی معاصر جای گرفت.
در واقع شبکه بین‌المللی روچیلدها در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم، به نام دولت بریتانیای کبیر در سراسر دنیا به‌خصوص قاره آسیا و در هند و ایران و عثمانی و برخی کشورهای دیگر کانون‌های اشرافی ایجاد کرده، درون دولت‌ها نفوذ و تلاش کرد که سیاست‌های آنها را به نفع اشرافیت یهود و آرمان دیرینشان یعنی حکومت جهانی بگرداند. 

هانا آرنت، مورخ و روزنامه‌نگار یهودی می‌نویسد:‌«... برای اثبات فکر عجیب دولت جهانی یهود چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت پنج دولت مختلف را دارا و دست‌کم با سه دولت در همکاری نزدیک بود؛ دولت‌هایی که تنازعات مکرر میان آنها هرگز، حتی لحظه‌ای، یکپارچگی و پیوند منافع بانکداران‌شان یعنی روچیلدها را متزلزل نساخت!»

نام روچیلدها در کنار راکفلرهای آمریکا به‌عنوان پیشگامان استخراج نفت در خاورمیانه و روسیه شهرت دارد و آنان از زمان انعقاد قرارداد دارسی به نفت ایران چشم داشته‌اند. روچیلدها به همراه خانواده آمریکایی مورگان بزرگ‌ترین سهامداران و اربابان واقعی شرکت شل هستند.

اما نام‌آورترین چهره فرانسوی امپراتوری روچیلدها، بارون ادموند جیمز روچیلد بود که در دایره‌المعارف یهود، پدر ارض اسرائیل لقب گرفته است چراکه 70 میلیون فرانک طلا در راه اسکان یهودیان در فلسطین سرمایه‌گذاری کرد. ادموند روچیلد به پاس سهم تعیین‌کننده‌اش در تأسیس دولت اسرائیل، توسط حییم وایزمن، پیشوای سیاسی صهیونیسم نامیده شد.

با قدرت گرفتن روچیلدها در اقتصاد و سیاست انگلستان که مهم‌ترین استعمارگر تاریخ معاصر به‌شمار آمد، آنها نخستین زمزمه‌های شوم صهیونیستی را ساز کردند و به سیاست بریتانیا در جهت فروپاشی دولت عثمانی و تحقق تمدن بزرگ یهود در خاورمیانه سمت و سو بخشیدند.‌

اسناد و مدارک تاریخی نشان می‌دهد، روچیلدها بودند که مسأله فلسطین را به‌عنوان ارض موعود در میان ثروتمندان و روشنفکران یهودی مطرح ساختند و در راه تحقق آن پای فشردند. در حالی‌که بسیاری از یهودیان در آن زمان به سرزمین خاصی نظر نداشتند و برخی از آنها به عنوان ارض موعود به آمریکا و حتی آفریقای‌جنوبی می‌نگریستند و بالاخره با دستمایه مالی و نفوذ سیاسی روچیلدها بود که این توطئه تحقق پذیرفت و سرانجام به تأسیس اسرائیل در خاورمیانه منتهی شد.

چرا وعده بالفور سانسور شد؟

وعده بالفور و سؤال‌هایی پیرامون آن از واقعیات تاریخی است که معمولا در رسانه‌ها و تاریخ‌پردازی‌های غربی/لیبرالی سانسور می‌شود زیرا پرداختن به آن پرسش‌های جواب نیافته می‌تواند برخی از گره‌های سیاسی امروز جهان را باز کند.

ماجرای صدور بیانیه بالفور دقیقا 31 سال پیش از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی تحت عنوان اسرائیل اتفاق افتاد، ولی نه در آن زمان و نه پس از آن، این موضوع مهم در ویترین رسانه‌ها و محافل گوناگون سیاسی و رسانه‌ای قرار نگرفت! چرا؟!

از آن سال به بعد ده‌ها مؤسسه و سازمان صهیونی تلاش کردند یهودیان را از سراسر دنیا به سرزمین فلسطین کوچ دهند و برای این امر، مراکز و نهادهای تازه‌ای به وجود آمد تا شرایط و موقعیت کوچ یهودی‌ها به سرزمین فلسطین را فراهم کنند.

بسیاری از یهودیان حاضر نبودند به یک امید واهی و مثلا رسیدن به سرزمین موعود و مزرعه و کارخانه، خانه و کاشانه و دیار خود را رها کنند و به فلسطین بروند. پس به یک کاتالیزور یا اصطلاحا «Force‌» بیرونی نیاز بود و بایستی اجباری سخت برای آنها به‌وجود می‌آمد تا بتوانند بار مهاجرت‌شان را به سرزمین فلسطین ببندند. 
اما باید بررسی کرد که مابین سال‌های پس از جنگ جهانی اول یعنی تقریبا پس از بیانیه بالفور تا زمان تشکیل رژیم جعلی اسرائیل چه اتفاق مهمی در جهان افتاد تا محتوای بیانیه بالفور صورت عملی به خود بگیرد؟

نقشه جدید غرب آسیا پس از جنگ جهانی اول

اولین قدم پس از جنگ جهانی اول، سقوط دو امپراتوری تزارها در روسیه و عثمانی در غرب آسیا، براساس طرح و نقشه‌های مختلف از جمله سایکس پیکو و تقسیم غرب آسیا به کشورهای مختلف و روی کار آوردن دولت‌های دست نشانده بود.

کمال آتاتورک را در ترکیه، ملک فیصل و ملک عبدا... در عراق و اردن (توسط گرترود بل انگلیسی)، آل سعود در عربستان (بوسیله سر تامس لارنس انگلیسی)، رضا‌خان در ایران (توسط اردشیر جی ریپورتر صهیونیست و ژنرال آیرونساید انگلیسی) و امان‌ا... خان در افغانستان در سال‌های اولیه پس از پایان جنگ اول جهانی روی کار آمدند تا بنا به نوشته یکی از روزنامه‌های دوران پس از رضاخانی، شرایط منطقه را برای رژیمی که چند دهه بعد تاسیس خواهد شد (اسرائیل) فراهم آورند.

این کار اولین قدم برای تحقق همان ضرب‌المثل خودمان بود که می‌گوید‌: اول چاه را بکن و بعد منار را بدزد! یعنی آنها هم برای تاسیس رژیم جعلی اسرائیل، ابتدا چاهش را کندند و بعد شرایط منطقه غرب آسیا را برای جایگزینی آن در سرزمین فلسطین ایجاد کردند. 

اما علیرغم همه تبلیغات سرسام‌آور سازمان‌های صهیونی در سال‌های پس از جنگ جهانی اول جهت ایجاد کشور یهود و کوچ به سرزمین موعود، بازهم اکثریت یهودیان خصوصا در اروپا حاضر به ترک کشوری که در آن اقامت داشتند، نبودند. آنها در اروپا، فرانسوی و آلمانی و انگلیسی و ایتالیایی و هلندی و ... به شمار می‌آمدند و اغلب اساسا اعتقادی به سرزمین موعود یا مهاجرت به آن نداشتند.

اسناد نشان می‌دهد با وجود تلاش موسسات صهیونی و وعده‌های فراوان به یهودیان از جمله اعطای زمین و آب و خانه و شرایط کار خوب در فلسطین، آمار کوچ یهودیان در سال‌های دهه 20 تا اواخر دهه 30 میلادی بسیار کند پیش می‌رفت. 

پس بازهم ایجاد یک شرایط سخت و طاقت فرسا در سرزمین‌های دیگر و به خصوص در کشورهای اروپایی برای این یهودیان سرکش و بی‌اعتقاد به سرزمین موعود لازم بود تا کوچ به فلسطین روند سریعتری به خود بگیرد وآن شرایط سخت را روی کار آمدن هیتلر و رژیم نازی او به وجود آورد!

اما چگونه چنین حرکتی ممکن شد؟ تواریخ رسمی از دشمنی عمیق هیتلر با یهودیان و نقشه‌های فراوان برای قتل عام آنها حکایت دارد، پس چگونه روی کار آمدنش می‌توانست به نقشه‌های دیرین صهیونیست‌ها در کوچ یهودیان به فلسطین و برپایی اسرائیل کمک کند؟ آیا این ماجرا هم یک طرح و برنامه پیش‌بینی شده بود؟ 

برکشیدن نازیسم و دولت هیتلری

در اینجا برنامه‌ای دیگر برای کوچ اجباری یهودیان از اروپا به فلسطین به مرحله اجرا در آمد. در اواسط دهه 30 و در آستانه جنگ دوم، آدولف هیتلر و حزب نازیسم توسط انجمن ماسونی تول و یک فراماسونر ارشد یهودی به نام تریبیش لینکلن بر کشیده شده و حرکتی را برای اجبار یهودیان برای کوچ به فلسطین آغاز کردند.

صعود نازیسم در آلمان از طریق عملیات مرموز ایگناس تربیش لینکلن اتفاق افتاد. تربیش لینکلن که به یک خانواده ثروتمند یهودی ساکن مجارستان تعلق داشت، به‌عنوان یکی از مأموران اطلاعاتی و برنامه‌ریزان نیمه اول قرن بیستم میلادی شهرت پیدا کرد. او در سال ۱۹۰۳ به انگلستان مهاجرت کرد و در سال ۱۹۱۰ نماینده مجلس عوام شد.

در آستانه جنگ اول جهانی، تربیش لینکلن به‌ عنوان نماینده اینتلیجنس سرویس بریتانیا با سازمان اطلاعاتی آلمان ارتباط گرفت. حداقل از اوایل سال ۱۹۱۹ به‌طور کامل در آلمان مستقر شد. در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز گردید و وی به عنوان مأمور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان و در رابطه با برخی رهبران افراطی نظامی، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (نازی) بدل گشت. 

از طرف دیگر فرقه مشکوکی که در پیدایش نازیسم آلمان تأثیر داشت، انجمن ماسونی «تول» بود که در سال ۱۹۱۲ تأسیس شد و مرکز آن در مونیخ قرار داشت. در اندیشه تول، سرزمین مرموز و افسانه‌ای آریایی‌های باستان، از کتاب آموزه سری مادام بلاواتسکی، از بنیانگذاران تئوسوفیسم (یکی از فرقه‌های صهیونی)، وام گرفته شده بود و هدف خویش را سیادت نژاد برتر اعلام داشت.

مورخین، انجمن تول را قدرتمندترین سازمان پنهانی آلمان در دوران صعود فاشیسم می‌دانند. یکی از اعضای این انجمن، رودلف هس بود. همچنین فردی به‌نام پروفسور هوسهوفر به‌عنوان نظریه‌پرداز انجمن تول شناخته می‌شد. هوسهوفر از طریق هس با هیتلر آشنا شد و تعالیم او دستمایه اصلی هیتلر در نگارش کتاب «زندگی من» قرار گرفت.

در اوایل دهه 1920، آدولف هیتلر و همپالکی‌هایش در حزب نازی، با حمایت انجمن فرماسونی تول و کارگزاران صهیونیست بریتانیایی مانند تریبیش لینکلن وارد صحنه سیاسی آلمان شدند تا با سوء‌استفاده از شکست در جنگ جهانی اول و ناامیدی و یاس مردم آلمان به ناسیونالیسم افراطی دامن زده و ظاهرا بنیاد نوعی یهودی‌ستیزی را پی‌ریزی کنند.

هدف اساسی، به‌وجود آوردن فضای اجبار برای کوچ یهودیان به فلسطین بود. اسنادی که بعدا توسط متفکرانی همچون روژه گارودی و روبر فوریسون انتشار یافت، حاکی از ارتباطات گسترده سازمان‌های صهیونیستی با حزب نازی و دولت هیتلری برای کوچ دادن یهودیان به فلسطین و مجازات یهودیانی بود که حاضر نبودند به این کوچ اجباری تن دهند. 

بعدها افشای اسناد ارتباط برخی سرمایه‌داران اروپایی و آمریکایی مانند خاندان بوش با حکومت هیتلری، حاکی از تامین بودجه کوچ اجباری یاد شده به شمار آمد.
این دومین تلاش گسترده برای به انجام رساندن پروژه اسرائیل و کوچاندن یهودیان به سرزمین فلسطین محسوب گردید که در جنگ دوم جهانی به اوج خود رسید و اگر دستاورد بلافصل جنگ جهانی اول را تغییر نقشه غرب آسیا و فراهم آوردن فضا برای تاسیس رژیم جعلی اسرائیل بدانیم، نتیجه جنگ دوم جهانی، تاسیس این رژیم بود که 3 سال پس از پایان جنگ اتفاق افتاد.

به این ترتیب پس از گذشت 31 سال، بیانیه یا اعلامیه بالفور صورت تحقق به خود گرفت!

آیا بیانیه بالفور از آسمان نازل شد؟

آیا واقعا بیانیه بالفور، ابتدای راه تشکیل اسرائیل بود؟ یعنی یک دفعه به ذهن جیمز بالفور انگلیسی رسید که فلسطین را به لرد روچیلد و صهیونیست‌ها واگذر نماید؟ نکند بیانیه بالفور از آسمان به زمین افتاد؟! اصلا چرا فلسطین؟ آیا از ابتدا سرزمین فلسطین به عنوان سرزمین موعود مطرح شد؟ 

اسناد و مدارک معتبر نشان می‌دهد که حتی در کنفرانس بال سوئیس در سال 1897 و اعلام موجودیت صهیونیسم سیاسی توسط تئودور هرتزل، هنوز چندان سرزمین فلسطین به عنوان سرزمین موعود برای کشور یهودی مطرح نبود و مکان‌هایی همانند قبرس و آفریقای جنوبی و آرژانتین مد نظر قرار داشتند!

همین اسناد نشان می‌دهد در همان زمان برگزاری کنفرانس بال، یک کشیش بنیانگذار اوانجلیسم (از شاخه‌های پیوریتن‌ها که در مورد نقش مهم‌شان در ایجاد اسرائیل سخن خواهم گفت) به نام ویلیام بلاکستون، نامه‌ای همراه نسخه‌ای از تورات که زیر برخی جملاتش خط کشیده شده بود را برای هرتزل فرستاد و به او نوشت که سرزمین موعود شما، آفریقای جنوبی یا قبرس یا آرژانتین نیست، سرزمین موعود شما، سرزمین فلسطین است!

چگونه و چرا و از کجا در آن زمان یک کشیش اوانجلیک/ پیوریتن، بهتر از یک سرکرده یهودی بنیانگذار صهیونیسم سیاسی مطلع بوده که برای سرزمین موعود مورد نظرشان به کجا بایستی بروند؟ 

چرا تئودور هرتزل به عنوان یک تئوریسین صهیونیست یهودی به توصیه‌ها یا بهتر بگوییم دستورات آن کشیش بنیانگذار اوانجلیسم توجه کرد؟ 

چرا بایستی بلاکستون اوانجلیست/پیوریتن، فلسطین را به عنوان سرزمین موعود به یهودیان معرفی کند؟ چرا اصلا یک مسیحی دم از سرزمین موعود برای یهودیان می‌زند؟ مگر مسیحیت از یهودیت عبور نکرده و آیین تازه‌ای برای بشریت نیاورده بود؟ چرا پس از گذشت 20 سال از کنفرانس بال سوئیس، بازهم یک اوانجلیست/پیوریتن به نام جیمز بالفور، همان سرزمین فلسطین را به یک صهیونیست یهودی همچون والتر روچیلد واگذار کرد؟ 

باید تاریخ را ورق بزنیم تا دریابیم این پیوریتن‌ها و اوانجلیست‌ها از کجا آمدند که به شخصیت ارشد صهیونیست و بنیان‌گذار صهیونیسم سیاسی، یعنی تئودور هرتزل توصیه بلکه دستور دادند تا سرزمین فلسطین را به‌عنوان سرزمین موعود برای تشکیل اسرائیل برگزینند. 

پیوریتن‌ها با آرمان تشکیل اسرائیل بزرگ

پیوریتن‌ها فرقه‌ای مهم از پروتستان‌ها بودند که در قرن شانزدهم میلادی منشعب شده و آرمان خود را فراهم آوردن زمینه‌های بازگشت مسیح موعود و ملکوت آسمان‌ها اعلام کردند (ملکوت آسمان‌ها تا پیش از ظهور پروتستانتیسم به کلیسا نسبت داده می‌شد!) و برای این بازگشت دو شرط قرار دادند (دو شرطی که ممکن است برای خیلی از مخاطبان عجیب و غریب باشد):

1ــ کوچاندن قوم یهود از سراسر جهان به سرزمین فلسطین و تشکیل اسرائیل بزرگ (ببینید قضیه اسرائیل و اشغال سرزمین فلسطین تا کجا رفته! البته تا اینجای مطلب!) 

2ــ برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون پس از آشکار شدن نشانه‌های معبد سلیمان و گوساله سرخ موی.

حالا این‌که بازگشت مسیح موعود چه ربطی به کوچ یهودیان به فلسطین و برپایی اسرائیل دارد، از آن معماهایی است که ماجرایش اساسا برمی‌گردد به ریشه‌های پیوریتن‌ها و پروتستان‌ها که باز هم برای دریافت آن باید تاریخ را ورق زد و به عقب‌تر رفت. 

اما قبل از آن‌که به این موضوع بپردازیم، باید بدانیم که پیوریتن‌ها برای فراهم‌آوردن زمینه‌های بازگشت مسیح موعود، یعنی کوچاندن قوم یهود به فلسطین و برپایی اسرائیل بزرگ و راه‌اندازی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون، همین‌طور دست روی دست نگذاشته و بی‌خیال ننشستند، بلکه دست به کار شده و خیلی جدی برای عملی‌ساختن برنامه‌های خود وارد گود شدند:

اول‌؛ نیاز به یک پایگاه داشتند تا بتوانند با استفاده از آن مأموریت آخرالزمانی خود را انجام دهند که قاره نو یا آمریکا را برای این پایگاه برگزیدند و مهاجرت خود را از اوایل قرن هفدهم به این قاره آغاز کردند. مهاجرتی که اساسا عنوان «زیارت» داشت. آنها خود را «زائر» نامیده و کشیشان پیوریتن هم هدایتگر و فرمانده‌شان بودند. 

در بسیاری مکتوبات برجای مانده از آنها از جمله جزوه «اخبار رم» (مربوط به سال 1606 میلادی) به‌طور صریح آمده که هدف از مهاجرت به قاره نو: 
«جنگ برای آرمان‌های مسیحایی (آخرالزمانی) دال بر پایان جهان، ظهور مسیح و استقرار حکومت جهانی با محوریت سرزمین صهیون (در فلسطین) است که باید مرکز امپراتوری جهانی باشد».

یا در متن دیگری از پیوریتن‌ها، هدف از مهاجرت به قاره آمریکا: «سفر به فلسطین و جنگ در رکاب مسیحی است که وعده ظهور عنقریبش داده شده» ذکر شده است. 
نخستین موج مهاجرت پیوریتن‌های از انگلستان به آمریکا به مدت دو سال از 1607 تا 1609 ادامه داشت. در دسامبر 1920 اولین گروه زائران در 54 کیلومتری جنوب‌شرقی بندر بوستون امروزی جای گرفتند و این بندر را به نام «پلیموت» (برگرفته از مفاهیم عهد عتیق و توراتی) نام‌گذاری کردند و سرزمین فوق را «نیوانگلند» خواندند. 

گروه دیگری از زائران مهاجر به سرکردگی ویلیام برادفورد بودند که بعدا ریاست کلیسای پلیموت را به دست گرفت. او مولف کتابی به نام «تاریخ پلانت کاری در پلیموت» بود که از مهم‌ترین مآخذ تاریخ مهاجرت اولیه پیوریتن‌ها و از منابع کلاسیک تاریخ آمریکا به شمار می‌رود. 

از دیگر سرکردگان زائران مهاجر، جان وینتراپ، اولین رئیس کمپانی خلیج ماساچوست، مبلغ این نظریه بود که باید «با این‌گونه مهاجرت‌ها، زمینه‌های ظهور مسیح و استقرار سلطنت جهانی را فراهم ساخت». 

نگرش‌های آخرالزمانی وینتراپ آنچنان سخت بود که راجر ویلیامز مولف کتاب معروف «آمریکایی‌ها» در جلد چهارم این مجموعه نوشت که «او (جان وینتراپ) ماساچوست را با اسرائیل یکی گرفته است!».

کمی پس از استقرار نخستین گروه مهاجران پیوریتن در آمریکای شمالی در سال 1621، یک کشیش پیوریتن انگلیسی به نام دکتر ویلیام گاگ رساله‌ای منتشر کرد به نام «اعاده بزرگ سلطنت جهانی با فراخوانی یهودیان» که مولف آن سر هنری فینچ بود. دکتر گاگ فارغ‌التحصیل کینگز کالج کمبریج، زبان عبرانی را از یک یهودی مخفی به نام فیلیپ فردیناندوس فرا گرفت و «اعاده سلطنت یهودیان و استقرار امپراتوری آنها» را پیش‌بینی کرده بود. 

موج دوم مهاجرت پیوریتن‌ها به آمریکای شمالی در سال 1628 به سمت ماساچوست امروز صورت گرفت و در قالب کمپانی خلیج ماساچوست و با سرمایه آنها، ایالت ماساچوست را بنیاد گذاردند که در کوران این تکاپوی مهاجرتی، جان هریسون، جهانگرد و دیپلمات انگلیسی، رساله «مسیح می‌آید» را نوشت. 

دومین مهاجرت با نام راجر ویلیامز از اندیشه‌پردازان نامدار پیوریتانیسم پیوند خورد. او در سال 1630 به همراه گروهی از پیوریتن‌ها از بندر بریستول راهی آمریکا شد تا به نوشته خودش «با کشف و تملک سرزمین‌های ماوراء بحار، پایه‌های ظهور مسیح را بنیان نهد». 

راجر ویلیامز در آمریکا بنیان‌گذار دولت رُد آیلند بود که از پایگاه‌های مهم یهودیان در آمریکا به‌شمار می‌رفت. در رُدآیلند بنا به نوشته راجر ویلیامز، تملک اراضی سرخپوستان را نوعی فضل الهی به‌شمار آوردند. 

سرخپوستان و بومیان قاره آمریکا در نظر پیوریتن‌ها همان کنعانی‌هایی بودند که بایستی از بین می‌رفتند تا بتوانند اورشلیم را آزاد کنند. آنها آمریکا را اورشلیم جدید نامیدند. از همین روی قتل‌عام و نسل‌کشی فجیع سرخپوستان راه افتاد. 

بنابراین مشاهده می‌شود که دلیل و هدف اصلی مهاجرت پیوریتن‌ها به قاره نو یا همان آمریکا، یافتن سرزمین‌های جدید برای زندگی یا فرصت‌های نو برای زیست بهتر نبود، بلکه عملی‌ساختن تکالیف شبه‌دینی‌شان در جهت زمینه‌های ظهور مسیح موعود، یعنی تلاش برای کوچاندن قوم یهود به سرزمین فلسطین و برپایی اسرائیل بزرگ سپس به راه انداختن جنگ آخرالزمان یا آرماگدون به حساب می‌آمد. 

آنها گرچه مسیحی محسوب می‌شدند اما آرمان‌های صهیونی (از جمله برپایی اسرائیل) در سر داشتند و از همین روی صهیونیست‌های مسیحی به‌شمار آمدند. 

یعنی تا اینجا متوجه شدیم که فکر و آرمان برپایی اسرائیل در سرزمین فلسطین به دوران مهاجرت پیوریتن‌ها بازگشته و توسط آنها به قاره آمریکا برده شد. 

مهاجران به آمریکا که اولین کلنی‌ها را در ماساچوست تشکیل دادند، آنچنان در آموزه‌های عبرانی خویش، افراطی بودند که آرنولد توین بی ‌(مورخ معروف) آنها را «اسرائیلی‌های ماساچوست» نامید!

برهمین اساس دولت آمریکا در سال 1775 توسط فراماسون‌هایی همچون جورج واشنگتن و بنیامین فرانکلین و توماس جفرسون و با شعار «نظم نوین جهانی» در پشت دلارش و با نشانه‌های کهن ماسونی مانند ابلیسک و معماری منسوب به آن به‌وجود آمد. (فراماسون‌ها بخشی از تشکیلات صهیونیسم جهانی محسوب شده‌اند)
زرادخانه سلاح و سرمایه‌های کلان انباشته و... و مراکزی همچون صندوق جهانی پول، مرکز تجارت جهانی، سازمان ملل و... در همین آمریکا شکل گرفتند و این کشور در دو جنگ جهانی در واقع منجی دنیا شد تا مأموریت خود در برپایی اسرائیل بزرگ و راه‌اندازی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون را جدی‌تر پیش ببرد. 

از همین‌روست که همین آمریکا بیش از 850 پایگاه نظامی در سراسر جهان دارد و ژاندارم دنیا به حساب آمده و سرنخ بسیاری از وقایع به آن ختم می‌شود. 

اما چرا پیوریتن‌ها، آرمان برپایی اسرائیل یا در واقع آرمان‌های صهیونی در ذهن داشتند و به نوعی مسیحیان صهیونیست به‌شمار آمدند؟ آنها این آرمان‌ها را از کجا آورده بودند؟ 

باید باز هم تاریخ را ورق زد و به عقب‌تر رفت. 

نهضت روشنگری برای برپایی اسرائیل

با شدت‌گرفتن حاکمیت ظالمانه کلیسا و دادگاه‌های تفتیش عقاید در قرون 11 تا 16 میلادی که به قرون وسطی معروف شدند، شخصی به نام مارتین لوتر در قرن شانزدهم در آلمان، ادعا کرد که مسیحیت دچار انحراف شده و با بیان عقایدی معترضانه به حاکمیت کلیسا، جنبش پروتستانتیسم را بنیان گذارد. 

لوتر ضمن تقدیس یهودیت به‌عنوان قوم برگزیده خداوند، سعی کرد تا مسیحیت را با آموزه‌های عهد عتیق بیامیزد و ضمن آوردن تورات در ابتدای انجیل، عهد جدید را به صورت ترکیبی از یهودیت و مسیحیت به زبان عبرانی منتشر کرد. 

او به سال ۱۵۲۳ کتابی تحت عنوان «مسیح، یک یهودی‌‌زاده شد» نگاشت و به ستایش از آموزه‌های یهودی پرداخت. دانشنامه یهود می‌نویسد: آبراهام بی‌الیزر‌هالوی، خاخام کابالیست معتقد بود که لوتر در پنهان فردی یهودی بود و می‌کوشید تا مسیحیان را آرام‌آرام به یهودیت متمایل کند. 

در «دانشنامه یهود» نیز لوتر را «یهودی مخفی متجدد» نامیده‌اند و علتش را دوستان و همراهان او ذکر کرده که همگی از یهودیان عمل‌گرا بودند در حالی که پس از پولس (که آورنده تثلیث و برخی عقاید شرک‌آمیز برای مسیحیت بود)، این لوتر بود که بزرگ‌ترین انحراف را به دین و آیین مسیح تحمیل کرد. 

به این ترتیب متوجه می‌شویم ماجرای نهضت اصلاح دینی در واقع حرکتی برای همراه‌کردن بخش عظیمی از مسیحیان با آموزه‌های یهودی و به‌خصوص صهیونی با آرمان برپایی اسرائیل بزرگ بود که به‌تدریج به فراموشی سپرده و کنار زده می‌شد. این‌که چگونه محیط، فضا و زمینه‌هایی از سوی کلیسا و به‌وسیله حاکمیت ارتجاعی و سیاهش به جامعه آن روزگار تحمیل شد تا این فرصت برای مارتین لوتر و همراهانش فراهم‌شده تا به چنان انشقاقی در مسیحیت دست بزنند، نیاز دارد باز هم تاریخ را ورق زده و به عقب برویم. 

اما پیش از آن:

طرح برپایی اسرائیل از عصر رنسانس

در کنار آن نهضت به اصطلاح اصلاح دینی، نهضت روشنگری یا رنسانس نیز شکل گرفت که با تقلید و برگرفته از تاریخ تمدن اسلامی، علم‌گرایی و به اصطلاح عقل‌گرایی را حاکم بر روند فرهنگ اروپا گرداند. 

اما اغلب سران نهضت روشنگری یا رنسانس، مانند فرانسیس بیکن، ژان‌ژاک روسو، جان میلتون، سر اسحاق نیوتن، لئوناردو داوینچی و ... عضو تشکیلات فراماسونری از جمله انجمن علوم طبیعی سلطنتی بریتانیا و کالج نامریی بودند.

جریان روشنگری (ایلومیناتی) اروپای قرن هفدهم، بنا به شواهد تاریخی و اسناد موجود، وابسته به تشکیلات جهانی فراماسونری بود و از ایدئولوژی ماسونی و آیین‌هایی همچون کابالا و تصوف یهود تغذیه می‌گردید. تشکیلات ایلومیناتی (که امروز نیز از پنهان‌ترین سازمان‌های فراماسونری جهان به‌شمار می‌آید) در‌همین راستا به‌وجود آمد و منشاء بسیاری از تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تحت عنوان علم‌گرایی و رنسانس در اروپای قرن 17 به بعد گشت.

اولین بنیانگذار یا حداقل پیشاهنگ این جریان در انگلیس، فرانسیس بیکن به‌شمار می‌آید که بنا‌به تصریح برخی از مورخین معتبر از جمله جو روبینسن در‌کتابی تحت عنوان «تولد‌یافته در خون: رازهای برشته فراماسونری»، تحت تاثیر فرهنگ عبرانی و تلمودی بود. 

بیکن در سال 1645 یعنی 19 سال پس از انتشار کتاب خود به‌نام «آتلانتیس جدید»، با معرفی یک خانه دانش تحت‌ عنوان Invisible College یا کالج نامریی، نخستین تشکیلات به‌اصطلاح روشنگری (ایلومیناتی) را پایه‌گذاری کرد که به نوشته لوسین وولف در‌کتاب «عناصر آمریکایی در اسکان مجدد» [American Elements in Re-settlement] ویژگی مشترک تمامی اعضای کالج مذکور، بدون استثناء ماسون‌بودن آنهاست. 

اعضای College Invisible یا همان کالج نامریی، سپس وظیفه بسیار مهمی را عهده‌دار شدند و درراستای بازگشت مجدد یهودیان به انگلیس کمک بزرگی به کرامول، دیکتاتور این کشور کردند. (یهودیان در قرون پانزده و شانزده از انگلیس رانده شده بودند). 

کالج مذکور، بعدها ضمن تبدیل‌شدن به یک نهاد رسمی تحت حمایت چارلز دوم، شاه پروتستان، به «انجمن پادشاهی لندن برای توسعه دانش طبیعی» تغییر نام داد. سر اسحاق نیوتن (از اعضای خانقاه برادری صهیون و از بنیانگذاران سازمان فراماسونری در انگلیس)، کریستوفر وارن، رابرت بویل، جان لاک و شخصیت‌های مشابه دیگر عضو همین تشکیلات ماسونی بودند. 

این انجمن سلطنتی در قرون 18 و 19 به‌ترتیب به یکی از قلعه‌های مهم اندیشه صهیونی برای برپایی اسراییل بدل گشت. «جان لاک» (بنیان‌گذار لیبرالیسم)، «روسو» (فیلسوف قراردادهای اجتماعی)، «کانت» و «جان میلتون» همگی طرفدار اندیشة تأسیس اسرائیل بودند. از این رو، جنبش رنسانس نیز چند سده پیش از صهیونیسم یهودی، برپایی اسراییل را مطرح نمود. 

به‌گواهی تاریخ و مکتوبات و مستندات منابع غربی، سردمداران و بانیان و معاریف رنسانس و جنبش روشنگری و نهضت به‌اصطلاح خرد‌گرایی، در اوج نوشتن کتب به‌اصطلاح عقل‌گرایانه خویش، به‌شدت نژادپرست و قائل به برتری قوم یهود بودند و طرفدار برپایی اسراییل (چند قرن پیش از اعلام موجودیت آن) به‌شمار می‌آمدند.

مثلاً جان میلتون، نویسنده و شاعر معروف قرن هفدهم میلادی در کتاب «بهشت بازگردانده شده»، به‌طور صریح، بهشت مورد نظرش را با «اسراییل» مقایسه کرده و در قصیدهای مشهور از بازگرداندن اسراییل به قوم یهود سخن رانده است. میلتون در بخشی از قصیده مذکور چنین می‌نویسد:

«...شاید خداوند که زمان مناسب را خوب می‌داند، نوادگان ابراهیم را به‌یاد خواهد آورد و آنها را پشیمان و درستکار بازخواهد گرداند و همان‌گونه که دریای سرخ و رود اردن را وقتی پدرانشان به سرزمین موعود بازمی‌گشتند، شکافت، برای آنها نیز که سریع و شتابان به وطنشان بازمی‌گردند، دریا را بشکافد... من آنها را به عنایت و توجه خدا و زمانی که انتخاب می‌کند، ترک می‌کنم...»

این اظهار علاقه به برپایی اسراییل در دورانی ابراز می‌شد که جنبش پیوریتنیسم و مسیحیت صهیونیستی، اروپا را فراگرفته بود. در‌همین زمان است که کتاب‌های متعددی در زمینه پیوند مسیحیت پروتستانی و آرمان‌های صهیونی منتشر گشت. کتاب‌هایی در تاسی به مارتین لوتر توسط مسیحیانی نوشته شد که در‌ اصل وابسته به کانون‌های آشکار و پنهان اشراف یهود اروپا بودند؛ کتاب‌هایی همچون «آرزوی اسراییل» تالیف منسی بن اسراییل که بر صهیونیزه‌کردن دربار بریتانیا تاثیر شگرفی داشت.

به‌دنبال انتشار نظریات فوق، گروهی از اندیشمندان وابسته به لژهای فراماسونی به‌خصوص کالج نامریی یا انجمن پادشاهی علوم طبیعی و یا سازمان ایلومیناتی در آثار و نوشته‌های خود از تحقق آرزوی تشکیل اسراییل سخن گفتند و به انحاء مختلف درباره‌اش صحبت نمودند، از جمله فرانسیس بیکن (پیشاهنگ علم‌گرایی پوزیتیویستی) در کتاب «آتلانتیس جدید»، «جان لاک» (واضع نظریه لیبرالیسم) در کتاب «تعلیقاتی بر نامه‌های قدیس پولس»، اسحاق نیوتن (کاشف قانون جاذبه) در کتاب «ملاحظاتی پیرامون پیشگویی‌های دانیال و رویای قدیس یوحنا»، ژان ژاک روسو (فیلسوف قراردادهای اجتماعی) در کتاب «امیل» و ...همگی از برپایی رژیم جعلی اسراییل سخن گفتند.

کار بدانجا کشیده شد که در اوایل دهه 1930 میلادی در حراجی لندن کتابی از اسحاق نیوتن به‌دست آمد که در آن به پیشگویی آخرالزمان و برپایی اسراییل دست زده و از یک فیزیکدان و دانشمند برجسته به یک کشیش و روحانی پیوریتن تبدیل شده بود!

فی‌المثل بلِز پاسکال (فیزیکدان معروف) نوشت : «...اسراییل همان بشارت‌دهنده سمبلیک مسیح موعود است...» و امانوئل کانت، یهودیان را اهالی سرزمین فلسطین خواند که در میان ما زندگی می‌کنند!

تفکر مسیحیت صهیونی در ادبیات قرون هفده و هجده نیز نفوذ کرد و شاعرانی معروفی مثل لرد بایرون، رابرت براونینگ و جرج الیوت نیز درباره کوچاندن یهودیان به فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ سرودند.

دیگر شخصیت‌های مهم جریان موسوم به روشنگری که در سازمان ایلومیناتی متشکل شده بودند، به تئوری‌پردازی برای تشکیل جوامع آرمانی جهت تحقق همان حاکمیت جهانی خویش پرداختند و در همین راستا بود که جان لاک با تئوری جامعه مدنی برای کلونی پیوریتن‌های مستقر در کارولینای جنوبی با تاکید بر مبانی ماسونی یک قانون اساسی نوشت و همین قانون، به‌عنوان قانون اساسی آمریکا قلمداد شد که تا امروز نیز پابرجا مانده است و در‌حقیقت کارولینای جنوبی، به اولین قلعه بزرگ تشکیلات فراماسونری آمریکا بدل شد.

نفوذ در کلیسا برای گسترش آرمان‌های صهیونی

باز می‌گردیم به ریشه‌های پروتستانتیسم و پیوریتن‌ها که چگونه زمینه‌های ظهور و بروزشان شکل گرفت.

براساس اسناد و منابع تاریخی معتبر، پس از شکست صلیبیون در جنگ‌های صلیبی که 200 سال به‌طول انجامید، کلیسا برای جلوگیری از نفوذ مسلمانان در‌میان ملت‌های مسیحی اروپایی، دادگاه‌هایی برپا کرد که با مخالفان تفکر و حکم کلیسا در موارد مختلف برخورد سخت می‌کرد و اغلب محکومانش را در آتش می‌سوزاند تا به قول خودش شیطان را از وجودشان بیرون نماید.

این احکام سخت از این بابت بود که حتی در هنگام جنگ‌های صلیبی، مسلمانان به‌دلیل در اختیار داشتن و احاطه بر علوم مختلف و توانایی و استعداد در صنایع گوناگون، نفوذ شدیدی در اذهان مسیحیان و حتی صلیبیون نمودند. بنا به نوشته مورخین به‌نقل از خاطرات سربازان صلیبی، آنها از جنگ با مسلمانان بسیاری از کالاهای بهداشتی مانند صابون و عطر و داروها و مواد درمانی، همچنین غذاهای خوش‌آب‌و‌رنگ و از‌سوی دیگر حمام و پاکیزگی به‌علاوه صنایع شیمیایی و فیزیکی و مکانیکی و نور و نجوم و ... را به اروپا بردند.

اما از این موضوعات مهم‌تر، علومی بود که توسط دانشمندان مسلمان به آموزشکده‌ها و دانشگاه‌های اروپا راه می‌یافت و بافته‌های خرافی کلیسا را پنبه می‌کرد! از همین روی، برای ممانعت از نفوذ علمی مسلمانان (که به دنبالش نفوذ فکری می‌آمد) دادگاه‌های انگیزاسیون یا تفتیش عقاید برپا شد.

فی‌المثل دیملش، یکی از دانشمندان اروپایی به‌دلیل انتشار کتاب‌ها و نظریات فیزیکی قطب‌الدین شیرازی (دانشمند ایرانی) درباره رنگین‌کمان، در این دادگاه‌ها محاکمه و به سوزانده شدن خودش و کتاب‌هایش محکوم گشت.

آنچه از اسناد و مدارک مستند به‌دست آمده نشان می‌دهد که در راس اغلب این دادگاه‌های تفتیش عقاید، یهودیان مخفی (مارانوها) قرار داشته و حکم می‌راندند و در دورانی این دادگاه‌ها به‌خصوص در اسپانیا رونق گرفت که مشاوران پاپ را همان یهودیان مخفی تشکیل می‌دادند. 

طراح و نظریه‌پرداز و بنیانگذار فکری انگیزاسیون، کشیشی یهودی‌الاصل به‌نام آلفونسو اسپینا بود و همکارش در این جریان، آلفونسو اورویزا رئیس طریقت سن‌جروم که او نیز مانند اسپینا، یهودی‌تبار بود. آنها موجی از مسلمان‌ستیزی را در آندلس و مادرید برانگیختند و ایزابل و فردیناند (ملکه و پادشاه اسپانیا) از پاپ سیکستوس چهارم در 1478 اجازه تاسیس محکمه تفتیش عقاید را برایشان گرفتند. هدف اصلی‌شان انزوای مسلمانان بود که نفوذ علمی و فرهنگی عجیب‌و‌غریبی در جامعه صلیبی یافته بودند.

تفکر وجود پاپ یهودی، برای کسانی که در جریان تحولات کلیسا بوده و هستند، بسیار آشناست. آنچه در‌عمل رخ داد این بود که یهود، برای بدست گرفتن قدرت کلیسا، شروع به نفوذ آرام و نامحسوس درون آن نمود، این مهم از راه‌های مختلفی، همچون نفوذ مردان روحانی که به درجات بالای کلیسا می‌رسیدند یا در قالب مشاوران عالی بسیاری از پاپ‌ها یا از‌طریق نزدیک‌شدن به دادگاه‌های پاپی انگیزاسیون در قرون وسطی صورت می‌پذیرفت.

آنچه برای آنها اهمیت داشت، این بود که از طریق کلیسا بتوانند در قرون وسطی از تسلط کامل و حاکمیت مطلق بر زندگی مسیحیان اروپا در تمامی زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و البته دینی و فرهنگی برخوردار گردند. کلیسا در آن زمان از انحصارات فراوانی بهره می‌برد که به مردان کلیسا اجازه می‌داد حرف آخر را در برابر شاهان و شاهزادگان اروپا بزنند. از این‌رو، برای یهود، نفوذ در کلیسا و تحمیل سیطره بر آن، از اولویت بیشتری نسبت به سیطره بر پادشاهان و شاهزادگان برخوردار بود؛ زیرا زمام امور در آن زمان، در دست کلیسا و مردان آن بود.

به این ترتیب یهودیان وابسته به کانون‌های اشراف و اشرار یهود بار دیگر با تحمیل خود به مسیحیت، آن را دچار انحرافی غریب نمودند تا جایی که حتی برخی اعضای کلیسا، زمین‌های بهشت را خرید و فروش می‌کردند.

همه اینها جهت زمینه‌سازی جایگزینی و نفوذ تفکرات صهیونی به درون کلیسا و آرمان‌سازی جدید برایشان با استفاده از آرمان‌های یهود انجام می‌گردید که پس از آن با به‌حضیض‌کشاندن کلیسا و شبه‌کودتای یکی دیگر از عوامل‌شان (که در بخش قبلی به آن پرداختیم) یعنی مارتین لوتر، به‌طور رسمی آرمان‌های صهیونی (برپایی اسرائیل و جنگ آخرالزمان یا آرماگدون) را به‌عنوان آرمان‌ها و اهداف مسیحیت معترض یا همان پروتستانتیسم اعلام نمودند.

چگونه یهودیان مخفی و اعضای کانون‌های اشراف و اشرار یهود توانستند به درون مسیحیت و کلیسا تا رأس آن یعنی دم و دستگاه پاپ نفوذ کنند تا بتوانند با استفاده از گستردگی پیروان آن، آرمان‌های صهیونی و برپایی اسرائیل را در وسعت بزرگ‌تری از مردم جهان رسوخ دهند؟ 
این ماجرا از جنگ‌های صلیبی آغاز شد و برای پی‌بردن به آن بازهم باید تاریخ را ورق‌بزنیم و به عقب برویم ... .

جنگ‌های صلیبی؛ آخرین نبرد سخت برای برپایی اسرائیل

ظاهر ماجرا این است که جنگ‌های صلیبی مربوط به صلیبیون و مسیحیان بود و آنها برای دفاع از هم‌کیشان خود که گویا در سرزمین فلسطین و بیت‌المقدس یا اورشلیم مورد ظلم و ستم مسلمانان قرار گرفته بودند، با جمع‌آوری لشکری عظیم از مسیحیان و صلیبیون اروپا، به‌سوی فلسطین و اورشلیم روانه شدند. 

در 15 جولای 1099 میلادی، گاد فری دو بوین، فرمانده فرانسوی سپاه صلیبیون به همراه ارتش خود وارد اورشلیم شد. نخستین جنگ صیلبی با پیروزی ارتش صلیبی اروپا و تسخیر بیت‌المقدس و قتل‌عامی فجیع از مسلمانان به پایان رسید. اگرچه سرانجام صلیبیون پس از 200 سال جنگ از مسلمانان شکست خوردند، اما گروهی از شوالیه‌های صلیبی تحت عنوان «راهنمایان زائران معبد سلیمان»، در آنجا ساکن شده و عنوان «شوالیه‌های معبد» را یافتند! آنها تحت آموزش برخی خاخام‌های یهودی و بنا به اسنادی بعضی از جادوگران مصر باستان قرار گرفته و پی به اسراری از کلیسا و آخرالزمان و آرماگدون بردند و بابت آن اسناد، بسیار ثروتمند شدند. 

بنا به روایانی، آن اسناد درباره برقراری حکومت جهانی به مرکزیت اورشلیم و اسرائیل بود! این شاید قدیمی‌ترین تلاش جنگی و نظامی برای برپایی اسرائیل باشد.
شاید دلیل جذب صلیبیون و شوالیه‌هایشان به ماجرای یهودی صهیونی معبد سلیمان (که درواقع هیچ‌گاه وجود نداشته و یک عنصر جعلی برای برپایی حکومت صهیون به نظر می‌آید) حمایت اصلی کانون‌های اشراف و اشرار یهود از صلیبیون در جنگ‌های صلیبی و نقش محوری برای برپایی آن جنگ‌ها باشد. 

براساس اسناد یهودیان ازجمله حامیان اصلی فرماندهای صلیبیون مانند جیمز اول، اسحاق کور بنیان‌گذار فرقه صهیونی کابالا و موسی بن نهمان ملقب به نهمانیدس از عوامل مهم همین فرقه بودند که نهمانیدس در روزگار جیمز اول یا شاه آراگون، بزرگ‌ترین مقام دینی محسوب می‌شد.

اسحاق کور و موسی بن نهمان از همان زمان که بوی شکست در جنگ‌های صلیبی به مشام‌شان رسید، جریان مسیحاگرایی یا آخرالزمان‌گرایی را به‌راه‌انداختند و برای آن تواریخ و زمان‌های متعددی اعلام کردند که مسیح بازخواهدگشت و حکومت جهانی به مرکزیت اسرائیل و اورشلیم برپا خواهد نمود.

پس از شکست صلیبیون در جنگ‌های صلیبی، شوالیه‌های معبد به اروپا رفته و در آنجا سرزمین‌های مختلفی را تیول خود کردند و اولین بنیادهای تشکیلات فراماسونری را در شمال و جنوب اروپا به‌وجود آوردند که بعدها در شمال و انگلستان به لژ اسکاتی و در جنوب و فرانسه به لژ گراند اوریان معروف شدند و در قرن‌های بعد، تاثیرات شگرفی در تغییر و تحولات سیاسی اروپا و انقلابات فرانسه و روسیه داشتند. 

صلیبیون با چشیدن شکست در جنگ‌های صلیبی، به تحریک مغولان برای حمله به ایران و سرزمین‌های اسلامی پرداختند. در دوران پادشاهی ادوارد، او با خان مغول آباقاخان مذاکره کرد و با لشکرکشی مغول‌ها به همراه شوالیه‌های معبد به سرزمین‌های اسلامی جنگ‌های دیگری به‌راه‌انداختند.

اما چرا صلیبیون حدود 200 سال با مسلمانان در جنگ‌های صلیبی رویارو شدند؟ آیا تنها هدف، گرفتن حق مسیحیان به قول آنها موردستم‌قرار‌گرفته بود؟ چرا برای گرفتن این حق، تصرف اورشلیم را ملاک قرار دادند؟

اصلا چرا مسیحیتی که با پذیرفتن به‌صلیب‌کشیده‌شدن حضرت مسیح (برخلاف حقیقت آن که هرگز به صلیب کشیده نشد) ملکوت آسمان‌ها را همان کلیسا می‌دانست، به‌یکباره مجددا، بر بازگشت حضرت مسیح تاکید نمود و برای زمینه‌سازی آن بازگشت به جریان مسیحاگرایی و آخرالزمانی قائل شد؟

بازهم بایستی تاریخ را ورق بزنیم و به عقب برویم ... .

رودست‌خوردن جریان صهیونی از اسلام

براساس منابع تاریخی و اسناد معتبر و روایات متواتر، کانون‌های اشراف و اشرار یهود از همان ابتدای ظهور پیامبر خاتم، توطئه‌های خود علیه دین آخرالزمان را آغاز نمودند. اصلی‌ترین وصف و شرح این توطئه‌ها از کلام الهی و در قرآن آمده که قوم یهود طی سال‌های آغازین رسالت پیامبراکرم(ص)، خبیثانه‌ترین نقشه‌ها و برنامه‌های خود را علیه ایشان و پیروان‌شان به مرحله اجرا گذاردند که اوج آن در جنگ خیبر و سایر خیانت‌های آنان در دوران 10ساله حضور پیامبر در مدینه بود.

تا آنجا که رد پایشان در رحلت پیامبر و پس از آن، جریانات سقیفه و شهادت ائمه اطهار(ع) نیز رویت شد. آنها بازهم خود را پیروز میدان می‌پنداشتند همچنان‌که بر دین حضرت موسی(ع) فائق آمدند و چنانچه شرک و تثلیث را به مسیحیت تحمیل کردند و آن را در زیر سقف‌های بلند کلیساهای قرون اولیه پس از میلاد و همچنین قرون‌وسطی زمینگیر کردند. 

براساس پیش‌بینی‌ها و پیشگویی‌هایشان، پس از شهادت امام یازدهم(ع) که عمری را در حصر و زندان گذرانیدند، دیگر خیال‌شان راحت شده بود که پس از خنثی‌کردن یهودیت و مسیحیت، از مقاومت اسلام و مسلمانان نیز خلاص شدند... .

اما ناگهان در مقابل اتفاق عجیبی قرار گرفتند، ماجرای غیبت امام دوازدهم حضرت مهدی(عج) که چندان پیش‌بینی نکرده بودند و علی‌رغم جاسوس‌بازی‌های حرفه‌ای‌شان اما به تولد فرزند گرامی حضرت امام‌حسن عسکری(ع) یعنی حضرت‌مهدی‌(عج) پی نبرده بودند.

حالا در مقابل امام و رهبر و پیشوایی قرار داشتند که نمی‌توانستند به او دسترسی یابند تا توطئه‌های مخرب‌شان علیه اسلام را تداوم بخشند. این به معنای تداوم اسلام و توحید و ادیان ابراهیمی بود. 

از همین روی سعی در تغییر سناریوی خود کردند. در همین سال‌ها و دورانی که خود را باز می‌یافتند، اسلام به‌سرعت در غرب و شرق عالم پیش‌رفت، از غرب تا آندلس را فراگرفت و از شرق به چین رسید. از طرف دیگر سلسله‌های دوستدار و پیرو مکتب اهل‌بیت(ع) در نقاط مختلف به حاکمیت رسیدند؛ آل‌بویه و دیلمیان در ایران و عراق و غرب‌آسیا، فاطمیون در شمال‌آفریقا و حمودیان در آندلس فرهنگ و علم و تمدن اسلامی را به سراسر دنیای آن روز بردند.

از همین روی کانون‌های اشراف و اشرار تصمیم گرفتند در مقابل منجی آخرالزمان شیعه، یک منجی آخرالزمان بتراشند و درواقع مهندسی معکوس انجام دهند. از همین روی پروژه آخرالزمانی‌شان کلید خورد و بحث مسیحاگرایی و بازگشت مسیح موعود در مراکز فکری و اندیشه‌ای آنها باز شد تا براساس آن، سناریوی تازه‌ای نوشته شود.
البته بنیان‌های فکری کار از قرن‌های پیش و توسط یوحنا در بخشی از اناجیل که بعدا اضافه گردید یعنی «مکاشفات» آمده بود و دوره آخرالزمان و ظهور جانور و شیپور‌های هفتگانه و آرماگدون را تشریح می‌کرد. (آنچه امروز در آثار آخرالزمانی ‌هالیوود به کرات مشاهده شده و می‌شود.)

این پروژه آخرالزمانی توسط فرقه‌های صهیونی همچون کابالا و فراماسونری پس از جنگ‌های صلیبی در اروپا گسترده شد و در قرن 16 چنانچه توضیح داده شد توسط مارتین لوتر و جنبش پروتستانتیسم تئوریزه گردید و پیوریتن‌ها، (بعدا اوانجلیست‌ها) عامل اجرایی آن شدند که آن را در قاره آمریکا و بعدا ایالات متحده و برنامه‌های بعدی‌اش به اجرا درآوردند.

اما پیش از این تکاپوی آخرالزمانی به‌عنوان آخرین نبرد سخت، جنگ‌ های صلیبی را در مقابل مسلمانان برپا کردند که 200 سال به طول انجامید و طی این سال‌ها همه نیرو و قوایشان را به کار گرفتند (و حتی از لشکر مغول هم استفاده کردند) تا اسلام را به حاشیه برانند.

اما حاصل آن جنگ‌های صلیبی، عاقبتی شکست‌خورده و تراژیک برای غربی صلیبی/ صهیونی بود و داغ آن شکست آنچنان بر دل صلیبیون دیروز و امروز غرب زخم زد که وقتی پس از هشت قرن، در پایان جنگ جهانی اول، ژنرال آلنبی فرمانده نیروهای بریتانیا در خاورمیانه به فلسطین رسید و بالای قبر صلاح‌الدین ایوبی (فرمانده سپاه پیروز اسلام در جنگ‌های صلیبی) قرار گرفت، از کینه همان داغ، شمشیر بر بالای آن قبر کوبید و گفت: «حالا جنگ‌های صلیبی به پایان رسید»!

و هنگامی که جورج دبلیو بوش در آوریل 2003، قصد حمله نظامی به عراق را داشت در سخنرانی خود تاکید کرد که «ما اینک در آستانه جنگ صلیبی دیگری قرار گرفته‌ایم»!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها